-آخرين مراسم عبادي حج پيامبر اسلام را به طور مشروح بيان كنيد؟(0)
-آيا آدم ( ع ) و حوا را خداوند باهم آفريد ازدواج آنها چگونه بود؟(0)
-دين حضرت آدم ( ع ) و حوا ( ع ) چه بود؟(0)
-اينكه گفته مي شود ايمه قبل از حضرت آدم خلق شده اند درست است ؟(0)
-چرا از فرزندان حضرت آدم ( ع ) تنها از هابيل و قابيل در قرآن كريم نام برده شده است ؟(0)
-آيا اگر آدم و حوا از آن شجره ممنوعه نمي خوردند، همواره در بهشت مي ماندند؟
(0)
-چرا در قرآن كريم، خداوند به حضرت آدم و حوا مي گويد به درخت ممنوعه نزديك نشوند؟ آيا تعبير نزديك نشدن حكمتي دارد؟
(0)
-در برخي از احاديث آمده است كه حوا، حضرت آدم((عليه السلام)) را وسوسه كرد تا آدم و حوا به درخت ممنوعه نزديك شدند; در حالي كه در آيات قران آمده كه شيطان آن دو را وسوسه كرد; آيا اين دو مطلب با يكديگر منافات دارد؟
(0)
-درختي كه شيطان آدم را به خوردن آن واداشت، چه درختي بود؟
(0)
-چرا آدم و حوا از خوردن ميوه درخت مخصوص نهي شدند به عبارت ديگر علّت ممانعت چه بود؟
(0)
-آخرين مراسم عبادي حج پيامبر اسلام را به طور مشروح بيان كنيد؟(0)
-آيا آدم ( ع ) و حوا را خداوند باهم آفريد ازدواج آنها چگونه بود؟(0)
-دين حضرت آدم ( ع ) و حوا ( ع ) چه بود؟(0)
-اينكه گفته مي شود ايمه قبل از حضرت آدم خلق شده اند درست است ؟(0)
-چرا از فرزندان حضرت آدم ( ع ) تنها از هابيل و قابيل در قرآن كريم نام برده شده است ؟(0)
-آيا اگر آدم و حوا از آن شجره ممنوعه نمي خوردند، همواره در بهشت مي ماندند؟
(0)
-چرا در قرآن كريم، خداوند به حضرت آدم و حوا مي گويد به درخت ممنوعه نزديك نشوند؟ آيا تعبير نزديك نشدن حكمتي دارد؟
(0)
-در برخي از احاديث آمده است كه حوا، حضرت آدم((عليه السلام)) را وسوسه كرد تا آدم و حوا به درخت ممنوعه نزديك شدند; در حالي كه در آيات قران آمده كه شيطان آن دو را وسوسه كرد; آيا اين دو مطلب با يكديگر منافات دارد؟
(0)
-درختي كه شيطان آدم را به خوردن آن واداشت، چه درختي بود؟
(0)
-چرا آدم و حوا از خوردن ميوه درخت مخصوص نهي شدند به عبارت ديگر علّت ممانعت چه بود؟
(0)

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:42094 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:30

حذيفة ابن اليمان كه بود و چه سابقهاي در اسلام دارد؟
معمولا هر فردي در زندگي، داراي امتياز خاصي است و استعداد خود را در يك يا دو رشته به كار انداخته در آن رشته موفقيت به دست ميآورد به همين جهت است كه يكي دانشمند، ديگري نظامي، سومي ورزشكار، چهارمي اهل صنعت و پنجمي رياضيدان است و كمتر كسي ميتواند داراي همة اين امتيازها باشد
ولي گاهي برخي از افراد داراي شخصيت جامع بوده در زمينههاي گوناگون مهارت و امتياز پيدا ميكنند
حذيفة بناليمان از اين دسته بود، او از يك نوع جامعيت شخصيت برخوردار بود كه در آن تفكر و حكمت، با شجاعت و سرداري در هم آميخته شده بود، او همچنانكه در محراب عبادت و در عالم تفكر و حكمت، كم نظير بود، در ميدان جنگ و جانبازي نيز فردي بر جسته و فوقالعاده بشمار ميرفت.
او، هم يك فرد وارسته و بياعتنا به ظواهر فريبندة زندگي بود، و هم يك فرد اجتماعي و والي يك شهر... !
اينك براي آشنائي بيشتر، با زندگي پر افتخار او، تاريخ را ورق ميزنيم و فراز و نشيب زندگي وي را بررسي ميكنيم:
پدر او «حسيل بن جابر» نام داشت مينويسند: يكي از اجداد او بنام «جروه» مرتكب قتلي شد و به مدينه گريخت و در آنجا با طايفة «بني عبد الاشهل» كه «يمني» بودند، هم پيمان شد و به اين مناسبت «يماني» لقب يافت و اين لقب در خاندان او باقي ماند. حذيفه نيز به همين مناسبت بنام «يماني» معروف شده است (اسدالغابة /1/390)
او از قبيلة «عبس» بود، پيامبر او را مخير كرد كه از گروه مهاجران و انصار، يكي را برگزيند، او انصار را برگزيد و به همين جهت جزء انصار شمرده ميشود (قاموس الرجال /3/97)
حذيفة يكي از ياران بزرگ و برجستة پيامبر اسلام (ص) بود و خاندان او، خاندان شهادت و فداكاري و داراي سابقة درخشاني در تاريخ اسلام بود.
او در جريان جنگ «بدر» ميخواست همراه پدرش، به سپاه اسلام بپيوندد، ولي گروهي از كفار قريش آن دو را گرفتند و گفتند: شما ميخواهيد محمد را ياري كنيد، آنان انكار كردند، سرانجام كفار از آنان تعهد گرفتند كه به نفع پيامبر اسلام در جنگ شركت نكنند (الاصابه /1/391)
«ذهبي» مينويسد: او همراه پدرش عازم شركت در جنگ بدر بود، در راه با « ابوجهل» مصادف شدند، ابوجهل پرسيد: كجا ميرويد؟ گفتند: كاري داريم، براي انجام دادن آن ميرويم
گفت: حتماً آمدهايد محمد را ياري كنيد، آنگاه همفكران ابوجهل از آنان تعهد گرفتند كه پيامبر را ياري نكنند. آن دو ناگزير برگشتند و جريان را به عرض پيامبر رسانيدند، حضرت آنان را معذور داشت (سير اعلام النبلاء: شمس الدين محمد ذهبي /2/161)
در آغاز جنگ « احد»، «حسيل» (پدر حذيفة) و مردي بنام « ثابت بن وقش» كه هر دو پير و سالخورده بودند، همراه زنان و كودكان، در پناهگاههائي در نقاط مرتفع بسر ميبردند، ولي به محض آنكه جنگ شدت يافت، يكي از آن دو به ديگري گفت: منتظر چه كسي هستي؟ از عمر ما چيزي نمانده است، امروز يا فردا خواهيم مرد، چرا نبايد شمشير برداشته به پيامبر بپيونديم تا شايد در ركاب او جام شهادت بنوشيم
به دنبال اين سخن، هر دو، زنان و كودكان را رها كرده شمشير برداشته وارد ميدان جنگ شدند در حالي كه مسلمانان از ورود آنها خبر نداشتند.
آنان جانانه ميجنگيدند و شمشير ميزدند تا آنكه پس از شكست فاحش مشركان، با حملة قواي تازه نفس آنان از پشت جبهة مسلمانان، مجدداً حمله را آغاز كردند و مسلمانان را سخت مورد فشار قرار دادند بطوري كه نظم صفوف مسلمانان از هم گسيخته شد و وضع سپاه اسلام آشفته گرديد به حدي كه بعضي از افراد خود را نميشناختند.
در اين گيرودار «حسيل بن جابر» اشتباهاً مورد حملة مسلمانان قرار گرفت. حذيفه كه خود سرگرم جنگ بود، تصادفاً با پدرش روبرو شد و او را زير ضربات شمشير مسلمانان مشاهده كرده فرياد زد:
« پدر من! پدر من! او پدر من است!» ولي افسوس دير شده بود و مسلمانان وقتي متوجه قضيه شدند كه كار از كار گذشته بود از اين رو سخت متأسف و اندوهگين گشتند.
حذيفه كه پدر را از دست داده بود، با گذشت و مهرباني به آنان نگاه كرد و گفت: خدا شما را بيامرزد كه او ارحم الراحمين است.
پس از خاتمة جنگ، خبر كشته شدن «حسيل» به گوش پيامبر رسيد، پيامبر دستور داد « دية» او را از بيتالمال به حذيفه بپردازند حذيفه آن را گرفت و در ميان مسلمانان پخش نمود. اين عمل، بر ارزش و احترام او در پيشگاه پيامبر افزود. ( سيرة ابن هشام /3/92)
حذيفه، رزمندهاي دلير و سلحشوري قهرمان بود او در شرايط دشوار و باريك، ماموريتهاي خطرناك و حساسي انجام ميداد و با فداكاريهاي خود، تحسين همه را بر ميانگيخت.
يكي از اين ماموريتها، نفوذ شبانة او تا قلب سپاه دشمن، در جريان «جنگ خندق» بود
جنگ خندق در سال پنجم هجري اتفاق افتاد، جريان از اين قرار بود كه عدهاي از بزرگان يهود به منظور عقد پيمان اتحاد ميان عموم مشركان و تمام قبائل عرب، برضد پيامبر و مسلمانان، به مكه رفتند تا با يك نيروي متشكل از تمام آنها در جنگ مهمي برضد مسلمانان شركت جويند و كار مسلمانان را يكسره سازند
پس از اتحاد اين نيروها، نقشة جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيلة «غطفان» شهر مدينه يعني مركز حكومت اسلامي را از خارج مورد حمله قرار دهند و در همان حال، «بني قريظه» نيز كه در مدينه سكونت داشتند از داخل مدينه و از پشت جبهة مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياي جنگ قرار داده كاملا خرد كنند.
با اجراي اين نقشه، ناگهان مسلمانان در برابر سپاه بيست و چهار هزار نفري تحت فرماندهي « ابوسفيان» و «عيينة بن حصين» قرار گرفتند كه با ساز و برگ جنگي مهمي نزديك مدينه اردو زده بودند تا مدينه را محاصره نموده چنان ضربت سخت و قاطعي وارد سازند كه يكباره از خطر محمد و آئين او آسوده گردند.
چنانكه اشاره كرديم در اين سپاه، تمام قبايل و دستههائي كه اسلام را براي خود خطر بزرگي ميشمردند، همراه قريش بودند
قرآن، وضع دشوار مسلمانان را در آن روز، در سورة « احزاب» بخوبي ترسيم كرده است.
باري پيامبر اسلام (ص) كه وضع را چنين ديد، يك شوراي عالي نظامي تشكيل داد و از مسلمانان نظر خواهي نمود.
در اين شورا، «سلمان» پيشنهاد كرد كه در اطراف قسمت باز و بلا مانع شهر مدينه، خندقي كنده شود تا مانع تجاوز دشمن به حريم شهر مدينه گردد
اين پيشنهاد عملي گرديد و خندق عميق و عريضي دور تا دور منطقة هموار و مسطح مدينه، به دست مسلمانان كنده شد.
قريش كه اصولا چنين خندقي را نديده بودند، از مشاهدة آن دچار حيرت شدند، نيروهاي قريش مدت يك ماه، آن سوي خندق اردو زدند و در اين مدت نتوانستند به مدينه راه يابند، عاقبت در يكي از شبها، خدا باد بسيار تند و سردي برانگيخت بطوري كه وضع آنان را در هم ريخت و آثار شكست در جبهة مشركان پديد آمد
در اين هنگام پيامبر خواست از آخرين تحولات اردوگاه دشمن و موقعيت تازة آنان آگاه شود.
آن شب، شب بسيار تاريك و دهشتناكي بود، باد بسيار تندي ميوزيد، صداي باد چنان شديد بود كه انسان خيال ميكرد كوههاي گران را از جاي خواهد كند، هوا بقدري تاريك بود كه انسان قادر به ديدن انگشت خود نبود! سرما تا مغز استخوان نفوذ ميكرد.
دراثر محاصرة طولاني مدينه، توسط كفار، ووجود حالت جنگ و مقاومت، محيط مدينه و اطراف آن، هر انساني را به وحشت ميانداخت. از طرف ديگر، گرسنگي و كمبود مواد غذائي، ياران پيامبر را ناتوان ساخته بود.
در چنين شرايطي، چه كسي جرأت داشت در ميان آن خطرهاي هولناك، به اردوگاه دشمن رفته مخفيانه خود را به داخل صفوف آنان برساند تا از وضع آنان آگاه شده اخبار دست اول جبهة دشمن را به دست بياورد؟
پيامبر خود بهتر ميدانست براي چنين ماموريت مهم و دشواري چه كسي را بايد انتخاب كند؟
آري پيامبر اين مأموريت را به عهدة حذيفه گذاشت. كاري كه حذيفه آن شب انجام داد براستي حيرت انگيز است، او مسافت ما بين دو اردوگاه را پيمود وحلقة محاصره را در هم شكست و با استفاده از تاريكي شب، وارد اردوگاه دشمن شد و خود را به قلب صفوف جنگجويان رسانيد، خوبست ماجرا را از زبان خود او بشنويم، حذيفه ميگويد:
آن شب پيامبر اسلام (ص) پاسي از شب را به نماز مشغول شد، سپس رو به ما كرد و فرمود: «كيست كه برود خبر اين قوم را براي ما بياورد، هر كس اين كار را انجام بدهد، من تعهد ميكنم كه به سلامت برگردد. هر كس اين مأموريت را انجام بدهد، از خدا ميخواهم كه او در بهشت در كنار من باشد».
از شدت ترس و گرسنگي و سرما، كسي حاضر به اين كار نشد، چون رسول خدا ديد كسي برنخاست، مرا صدا كرد، من ناگزير از جا حركت كرده پيش رفتم، فرمود:
«حذيفه! برو در ميان اين لشگر، و ببين چه ميكنند و خبر آن را براي ما بياور، ولي كسي را نكش»!
من رفتم و در ميان لشگر كفار وارد شدم، ديدم باد، وضع آنان را بكلي درهم ريخته است، در برابر وزش شديد باد، نه ديك و ظرفي در جائي بند ميشد و نه آتش و خيمهاي دوام ميآورد.
در اين هنگام ابوسفيان (فرمانده كل قواي مشركان) كه ميترسيد عدهاي از مسلمانان با استفاده از تاريكي، ناگهان به آنان شبيخون بزنند به سپاهيان خود، از اين خطر هشدار داده با صداي بلند چنين اعلام كرد:
«گروه قريش! اطراف خود را وارسي كنيد و ببينيد در كنار هر يك از شما چه كسي است؟».
در اين هنگام، من بيدرنگ دست شخصي را كه در طرف راستم بود، گرفتم وگفتم: كيستي؟ گفت: معاويه بن ابيسفيان! سپس دست شخصي را كه در سمت چپ بود، گرفتم و پرسيدم: كيستي؟ گفت: عمرو بن العاص! !
آنگاه ابوسفيان بار ديگر فرياد كرد:
«گروه قريش! اينجا جاي ماندن نيست، اسبها و شتران ما به هلاكت رسيدند، «بني قريظه» به پيمان خود وفا نكردند و آنچه نميخواستيم، از ناحية آنان بر سر ما آمد، شدت باد و طوفان چيزي براي ما باقي نگذاشت، ديكها و ظرفهاي ما بر اثر باد شديد، روي زمين بند نميشود، هيچ شعلة آتشي دوام نميآورد، چادرها و خيمههاي ما، از جا كنده ميشود.
هان! از اين سرزمين بكوچيد، اينك من رفتم»... !
ابوسفيان اين را گفت و سوار شتر خود شد، او به قدري دست و پاي خود را گم كرده بود كه بر شتر خوابيدهاي كه پاي آن بسته شده بود، سوار شده با تازيانه، حيوان را به حركت در ميآورد و نميدانست كه پاي او بسته است!
اگر فرمان پيامبر نبود كه: «كسي را نكش» با يك تير كار ابوسفيان را ميساختم.
حذيفه ميگويد: پس از مشاهدة اين اوضاع، به حضور پيامبر، بازگشتم و ديدم حضرت عبائي به دوش افكنده مشغول نماز است همينكه چشم پيامبر به من افتاد، مرا زير عبا گرفت و به نماز ادامه داد، همينكه از نماز فارغ شد، جريان را گزارش دادم.
از طرف ديگر، قبيلة «غطفان» نيز از بازگشت قريش آگاه شده و به مكه برگشتند ( سيرة اين هشام /3/242)
اين جريان ميزان شجاعت و دلاوري و هوش و ابتكار نظامي حذيفه را بخوبي نشان ميدهد ولي مأموريتهاي نظامي و فداكاريهاي او، منحصر به اين مورد نبود، بلكه او در تمام جنگهاي بعد از « احد» در زمان پيامبر شركت داشت (تاريخ بغداد /1/161)
و فاتح «ري»، «همدان»، و «دينور» (در سال 22 هجري) (الاستيعاب /1/277) و پرچمدار سپاه اسلام در «نهاوند» (پس از كشته شدن نعمان بنمقرن) بود (دو مدرك گذشته و فتوح البلدان /302 )

: آية الله جعفر سبحاني
شخصيتهاي اسلامي شيعه ج 1 ـ 2

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.